Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-04-30@01:44:04 GMT

هیچ سنگتراشی چنین دست و پنجه‌ای ندارد!

تاریخ انتشار: ۲۰ فروردین ۱۴۰۳ | کد خبر: ۴۰۰۸۶۵۳۱

هیچ سنگتراشی چنین دست و پنجه‌ای ندارد!

ایسنا/اصفهان «مهندسِ ساختمان دبیرستان هراتی، به آقای کاشفی گفت که حاج آقا می‌خواهم کسی را ببینی که سنگتراشی‌های این دبیرستان را انجام داده. آن‌ها هم آمدند و دیدند. همۀ سران گفتند که «کارِ سنگتراش نیست! هیچ سنگتراشی نمی‌تواند سنگ‌ها را به این صورت بتراشد!»

«حتی سنگتراش‌های بزرگی هم که از اصفهان و تهران آمده بودند همین را گفتند یعنی سنگ‌ها را پسندیدند، اما می‌گفتند که «کارِ سنگتراش نیست و هیچ سنگتراشی چنین دست و پنجه‌ای ندارد!» تا اینکه مهندس، من را نشان داد و به آن‌ها گفت که «این دست و پنجۀ استاد است، خودش تراشیده و خودش هم کار گذاشته.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

» آقای کاشفی هم به همه گفت که این دست و پنجۀ خودشه، تا آن‌ها قبول کردند. بعدهم آقای کاشفی به مهندس گفت که «دستور بدهید همین سنگ و همین سنگتراش تا آخرین کارِ دبیرستان بمانند.»

این بخشی از صحبت‌های «استاد کریم آدمی دهکردی» است. پیشکسوت هنر سنگتراشی که سال‌ها دستانش بر روی سنگ‌ها ساختند و پرداختند، هنرمندی که پیش از او نیز پدرش «استاد حسین» و پدربزرگش «استاد قلی»، با هنر و حرفۀ سنگتراشی زیستند و نامشان با آثارشان همیشه جاودان است. 

میهمانش شدیم و با روی گشاده به استقبالِ ما آمد و سخن‌ها گفت که در ادامۀ می‌خوانید.

استاد کریم آدمی دهکردی در ابتدای گفت‌وگوی خود با ایسنا چنین بیان کرد: پدرم «استاد حسین آدمی»، سنگتراش ماهری بود که کارهای زیادی در استان اصفهان و تهران انجام داد. ازجمله آثاری که از پدرم به جامانده، سنگتراشی‌های هنرستان هنرهای زیبای اصفهان است؛ ضمن اینکه سنگتراشی‌های بانک ملی در خیابان استانداری و سنگتراشی‌های میدان نقش جهان و ساختمان نظام وظیفه که آن زمان در همین میدان قرار داشت و بعدها به خیابان هزارجریب منتقل شد، از آثار پدرم هستند. در همۀ این موارد من هم که شاید آن زمان ۵ سال داشتم همراه با پدر کار می کردم. روبه روی سی و سه پل هم مجسمه‌ای از محمدرضا شاه پهلوی بود که سنگتراشیِ آن را پدرم انجام داد و به دلیل کارهای زیادی که در کاخ‌های تهران مثل کاخ مرمر و سعدآباد انجام می‌داد به استاد حسین درباری هم معروف شده بود.

او ادامه داد: پدرم استاد حسین، وقتی که ۵ یا ۶ ساله بودند همراه با پدربزرگم (استاد قلی) مجسمۀ شیرهای مقابل بانک ملی در خیابان سپه را کار کردند. تعدادی از سنگ قبرهای مرمرین تکیه میر در تخت فولاد هم توسط پدر و پدربزرگم تراشیده شدند و حالت دانه‌های تسبیح دارند. حتی پدربزرگم چندین بار برای خودش سنگ قبر تراشید، اما آنقدر آن‌ها را زیبا می‌تراشید که افرادی که می‌آمدند و سنگ قبر را می‌دیدند آن را می‌خریدند و می‌بُردند؛ این موضوع چندبار برای پدربزرگم تکرار شد. پدرم نیز خیلی چیزها ساختند ازجمله کارهای تزئینی برای خانه، مثل میز، هاونگ‌های قدیمی خانه‌ها و  بخاری.

استاد اضافه کرد: آن زمان که پدرم سنگتراشی می‌کرد، «قاسم صوراسرافیل» شهردار اصفهان بود و پدرم را از اصفهان به آبعلی برد و آنجا یک کاخ برای محمدرضا پهلوی ساختند که سنگتراشیِ آن دست و پنجۀ پدرم و کارگرهایش بود. بعد از اینکه سنگتراشیِ کاخ آبعلی تمام شد، مهندس صوراسرافیل ما را به کاخ سعدآباد برد تا پدرم سنگتراشی آنجا را انجام دهد و بعدهم کارِ کاخ مرمر انجام شد. آن‌موقع من بچه بودم و حتی به کارِ کارگرهای پدرم ایراد می‌گرفتم. مهندس صوراسرافیل به پدرم می‌گفت «استاد حسین، پسرت به کارگرها ایراد میگیره!»

استاد آدمی به بخشی از خاطرات خود دربارۀ سنگتراشی‌های کاخ مرمر اشاره کرد و گفت: یادم هست که برای سنگتراشیِ کاخ مرمر، سنگ‌ها را از یزد به کاخ مرمر آوردند و همه کارگرهای پدرم آنجا هم آمدند. «حاج میرزا علی‌خان مقصودی» در خیابان‌های اصفهان مأمور گذاشته بود و هرچه سنگتراش بود را به کاخ مرمر می‌بُردند، به همین خاطر سنگتراش‌ها دیگر از خانه‌هایشان بیرون نیامدند و تمام کارهای سنگتراشیِ اصفهان خوابید! و مأمورها به حاج میرزا علی‌خان گفتند که «هرکس را می‌گیریم می‌گوید ما سنگتراش‌های استاد حسین هستیم.» بعدهم به صوراسرافیل گفتند که «استاد حسین تمام کارهای اصفهان را خوابانده!» تا اینکه پدرم را خواستند و صوراسرافیل به پدرم گفت که «استاد حسین، سنگتراش‌هایت را معلوم کن. هرکس را می‌گیریم تا به کاخ مرمر ببریم به ما می‌گوید که کارگرهای استاد حسین هستیم!» پدرم به او جواب داد که «خب تمامشان حتی استادکارهایشان هم کارگرهای من هستند.»

او افزود: به این ترتیب سنگتراش‌های استاد حسین به دستور مهندس صوراسرافیل رها شدند؛ اما همان کارگرهایی که حاج میرزا علی‌خان مقصودی برای سنگتراشی به کاخ مرمر برده بود نتوانسته بود کارِ تراشِ مرمرها را به خوبی انجام دهند و همۀ سنگ‌ها تکه‌تکه و گُل‌سفید شده بودند. تا اینکه محمدرضا پهلوی آمد و پدرم را هم خواستند، من هم پشت سرِ پدرم رفتم و چون گوش‌هایش نمی‌شنید به او کمک می‌کردم. شاه از پدرم پرسید که چرا سنگ‌ها گل‌سفید شده‌اند؛ پدرم هم جواب دادند که این افرادی که روی این سنگ‌ها کار کردند سنگتراش‌های سنگ‌های معمولی هستند نه سنگ مرمر. این افراد را حاج میرزا علی‌خان آورده و آن‌ها نمی‌توانند سنگ مرمر بتراشند. تراشیدنِ مرمر خیلی مشکل است.» بعد شاه به پدرم گفت «حالا باید این سنگ‌ها را چه کارکرد؟» پدرم گفت که «هیچی، تا ابد سفید هستند. هر سنگتراشی، مرمرتراش نیست.» و بعدهم پدرم به یک کارگر گفت «بیا با کلنگت مرمر را بتراش.» کارگر آمد و با کلنگ به مرمر زد. سرِ کلنگ، تیز بود و در مرمر فرو رفت و آن را سفید کرد. پدرم گفت که «این کلنگ برای سنگ مرمر، سنگین است درحالی‌که سنگ مرمر، لطیف و ظریف است. این کلنگ برای سنگ‌های معمولی مناسب است، درحالی‌که اما سنگ مرمر لطیف است و ابزارش هم باید سبک و لطیف و مخصوص تراشیدن سنگ مرمر باشد.»

این پیشکسوت هنر سنگتراشی که هر زمان از پدرش یاد می‌کرد قطرات اشک چشمانش را نوازش می‌داد، چنین ادامه داد: اما همان‌جا من به پدرم گفتم که «آقا، همین هم چاره دارد، هیچ کاری نیست که چاره نداشته باشد. باید مرمرتراش، یک سانتی‌متر از روی همین سنگی که سفیدشده را بردارد تا رفعِ سفیدی شده و سنگ، زلال شود.» بعدهم شاه به پدرم گفت «استاد حسین، انگار پسرت بهتر از تو وارده!» و پدرم جواب داد که «به او افتخار می‌کنم.» این در حالی بود که من آن زمان فقط ۸ سال داشتم و با همۀ بچگی، خیلی به کارِ کارگرها و حتی به کارِ پدرم ایراد می گرفتم.

استاد در ادامه نیز توضیح داد: درنهایت، شاه به پدرم گفت که «اینجا مرمرتراش بگذار.» اما پدرم گفت «کسی که بتواند مرمر بتراشد کارگر نیست، بلکه استاد است و استاد نمی آید در کاخ بنشیند و سنگ بتراشد.» برای همین پدرم پیشنهاد داد که سنگ‌های مرمر را در کمیسری اصفهان(کلانتری) بگذارند و کارگرهای پدرم هم آنجا بروند، اما پدرم بر کارشان نظارت کند. به این ترتیب شاه دستور داد که بعد از این، سنگ‌ها را از یزد به تهران نیاورند و سنگتراشیِ سنگ‌های مرمر را در اصفهان انجام می‌دادند؛ یعنی استاد حسین، کارگر در اختیارِ حاج میرزا علی‌خان قرار داد و پدرم نظارت می‌کرد. بعدهم حاج میرزا علی خان مقصودی که به او کلانتر هم می‌گفتند سنگ‌ها را با ماشین‌های ارتشی بار می‌کردند و روی آن با نظر من پارچۀ تمیز می‌کشیدند و همراه با سرباز به کاخ مرمر می‌رساندند.

استاد آدمی با اشاره به محل کارگاه پدرش که او نیز در همان کارگاه فعالیت داشت، بیان کرد: کارگاه پدرم در خیابان فردوسی و در کنار مادی نیاصرم بود و همیشه ۲۵ شاگرد در آنجا برای پدرم کار می‌کردند. استادِ پدرم «سیدهاشم سنگتراش» بود که ۴ دختر داشت و پدرم اولین دامادش بود و بعد از ازدواج، کارش را از استادش جدا کرد و مدتی به چهارمحال و بختیاری رفت و برای حاج ابوالقاسم چالشتری در شهرکرد کار می‌کرد. پدرم در تکیه آقا شجاع، دقیقاً پشت تکیه شهدای گورستان تخت فولاد دفن شده است. من از همان کودکی با پدرم کار می‌کردم و بعد از او هم خودم کار می‌گرفتم. در همۀ کارهای پدرم مانند کاخ های مرمر و سعدآباد، ساختمان نظام وظیفۀ اصفهان، میدان نقش‌جهان و هنرستان هنرهای زیبا همراهِ او کار کردم؛ اما یکی از کارهای من سنگتراشیِ ساختمان علی همدانیان بود. ضمن اینکه برای سنگ قبرهای تخت فولاد هم سنگتراشی کردم، آثار تزئینی زیادی هم ساختم. یکی دیگر از کارهایم سنگتراشی‌های دبیرستان هراتی است که ۳۵ کارگرِ مخصوص داشتم و این کار را طوری انجام دادم که همه سنگتراش‌های اولااعظم اصفهان و تهران می‌گفتند «این چیزی که در این مدرسه انجام شده، کارِ سنگتراش نیست!»

این هنرمند سنگتراش افزود: من برای کاری که در دبیرستان هراتی انجام دادم سنگ‌ها را در دُکان پدرم تراشیدم و یادم هست وقتی که می‌خواستیم آن‌ها را به مدرسه برسانیم خیابان را بسته بودند، چون قرار بود افراد بسیارمهمی از تهران برای افتتاح این مدرسه بیایند. یعنی علاوه بر اینکه عده زیادی از مسئولان اصفهان ازجمله شهردار و استاندار برای افتتاح این مدرسه حضور داشتند، چادرِ سلطنتی از کاخ آورده و امکانات زیادی فراهم کرده بودند و قرار بود که افراد زیادی هم از دربارِ شاه بیایند، حتی قرار بود که شاهپور غلامرضا هم برای افتتاح بیاید، اما درنهایت یک نفر از سران ارتش را به نمایندگی فرستاد. حاج آقا کاشفی، کازرونی و هراتی و اقوام آن‌ها هم جزو اصلی‌ترین افراد حاضر در افتتاح دبیرستان هراتی بودند. یادم می‌آید زیر بغل آقای هراتی گرفتند و او را به داخل چادر آوردند و او کلنگِ محمدرضا پهلوی را برای افتتاح این دبیرستان به زمین زد که این کلنگ را از باشگاه افسران آورده بودند. آقای هراتی بعدهم کلنگ را به هم‌ریشش میرزا محمدجعفر کازرونی داد و بعد به نوبت بقیه هم کلنگ زدند.

استاد به سنگتراشی‌های دبیرستان هراتی اشاره کرد و درحالی‌که اشک در چشمانش حلقه زد گفت: آن‌ها می‌گفتند که «کارِ سنگتراش نیست و هیچ سنگتراشی چنین دست و پنجه‌ای ندارد!»

او سپس چنین ادامه داد: مهندسِ ساختمان دبیرستان هراتی، به آقای کاشفی گفت که «حاج آقا می‌خواهم کسی را ببینی که سنگتراشی‌های این دبیرستان را انجام داده.» آن‌ها هم آمدند و سنگ‌هایی که من، تراشیده و کنار دیوار چیده بودیم را دیدند. همۀ سران گفتند که «کارِ سنگتراش نیست! هیچ سنگتراشی نمی‌تواند سنگ‌ها را به این صورت بتراشد.» حتی سنگتراش‌های بزرگی هم که از اصفهان و تهران آمده بودند همین را گفتند یعنی سنگ‌ها را پسندیدند، اما می‌گفتند که «کارِ سنگتراش نیست و هیچ سنگتراشی چنین دست و پنجه‌ای ندارد!» تا اینکه مهندس، من را نشان داد و به آن‌ها گفت که گفتند «این دست و پنجۀ استاد است، خودش تراشیده و خودش هم کار گذاشته.» آقای کاشفی هم به همه گفت که این دست و پنجۀ خودشه، تا آن‌ها قبول کردند. بعدهم آقای کاشفی به مهندس گفت که «دستور بدهید همین سنگ و همین سنگتراش تا آخرین کارِ دبیرستان بمانند.»

در ادامۀ گفت‌وگو با استاد کریم آدمی، از او دربارۀ فرزندانِ دیگر پدرش پرسیدیم که آیا آن‌ها نیز در سنگتراشی، مهارتِ او را داشتند یا خیر و او چنین پاسخ داد: یادم هست که شاه در کاخ مرمر از پدرم پرسید «استاد حسین، چندتا پسر داری؟» و پدرم گفت «۵ پسر» بعد شاه ادامه داد که «همه‌شان مثل این پسرت هستند؟» پدرم جواب داد «همه‌شان سنگتراش هستند، اما کریم چیز دیگری است. گنجشک، پنج تا تخم می‌گذارد، اما یکی از آن‌ها بلبل می‌شود. مادرِ حسین بختیاری‌ست.» بعد هم مهندس صوراسرافیل گفت «مادرش دختر ماه‌منظر از ایل اوسیوند است و شیر بختیاری خورده است.»

استاد سپس ادامه داد: مادرم دختر خواهر بی بی همه‌گل همسرِ «سردار محتشم» بود، و برادرانم «میرزا حسن»، «محمود»، «میرزا عباس» و «احمد» بودند که فقط «عباس» زنده است. پدرم ۴ پسر و ۲ دختر از همسر اولش داشت، من سومین فرزند بودم و همراه با تنها خواهرم از همسر دوم پدرم بودیم. همه برادرانم سنگتراش بودند، اما دست و پنجۀ من را نداشتند. من هم متولد سال ۱۳۱۱ هستم و از بچگی و حدود ۵ سالگی همراه پدرم در سنگتراشی بودم و تا سال ۱۳۴۳ سنگتراشی می‌کردم؛ ولی بعد از آن از سنگتراشی دست برداشتم چون سنگتراشی عقب افتاد و کارخانه‌های سنگ‌بری آمدند و مردم به آن‌ها هجوم آوردند. درواقع سنگتراشی با دست، با گذشت زمان به طور کامل برچیده شده است. ازطرفی هم دچار دیسک شدید کمر شدم و از آن زمان به بعد سنگتراشی نکردم.

این هنرمند سنگتراش گفت: بعد از اینکه سنگتراشی را رها کردم به راهسازی رفتم. دوستی داشتم که مهندس شرکت «ایران کار» بود و تا قصر شیرین و سرپل ذهاب و خسروی، کارهای جاده سازی و پل‌سازی را انجام می‌دادند. مهندس، همۀ این کارها را در اختیار من گذاشته بود و به این صورت کارم را ادامه دادم. در جادۀ دولت آباد هم کارخانه سنگبری هم داشتم، اما فایده نداشت و آن را فروختم و ازبین رفت، در معدن لاشتر هم کار می‌کردم.

هربار که استاد سخن می‌گفت، دیدنِ اشک در چشمانش کارِ ساده‌ای بود و این بار به یاد مادر و همسرش... استاد ادامه داد: نام مادرم «حبیبه سلطان» و بسیار مهربان بود، و همسرم «مهر انگیز  اقتصادی» نام داشت که خیلی خوب و بامحبت بود. از او یک پسر و ۴ دختر به نام های «سهیلا»، «فرشته»، «محمد»، «پریناز» و «بهناز» دارم. پسرم در کارِ سنگتراشی نیست، اما بچه‌های برادرم نسل به نسل در کارِسنگتراشی هستند، البته نه مثل من که با دست کار کنند، منظورم این است که کارخانۀ سنگ دارند.

از استاد آدمی دربارۀ سنگتراش‌های دیگری پرسیدیم که آن زمان در اصفهان و تهران فعالیت داشتند، و استاد گفت: از سنگتراشانِ حاذق در اصفهان شاید فقط بتوان از آقای «حجارزاده» و آقای «کوهی» اسم برد؛ البته در تهران هم سنگتراش‌های خوبی بودند ولی با همۀ معروفیتی که داشتند اما وقتی کار من در دبیرستان هراتی را که دیدند گفتند که این کارِ سنگتراش نیست و هیچ نجاری حتی با ارّه نمی‌تواند کار را تا این حد تمیز دربیاورد!

او دربارۀ ابزار مورد استفاده‌اش در سنگتراشی نیز چنین توضیح داد: کلنگ سنگتراشی، سه رقم تیشه با دنده های مختلف، چکش و قلم پولادی، ابزاری بودند که برای کارهایم استفاده می‌کردم؛ و سپس ادامه داد: من خیلی زحمت کشیدم، بارها و بارها برای جداکردن سنگ از کوه بالا رفتم. یادم می‌آید بچه بودم که از کوه با پایین پرتاب شدم. بالای کوه‌های  گَوَرت، روبه روی باغ رضوان یک معدن بود. من همراه با پدرم از تهران آمده بودیم تا او ببیند که کارگرها چه کار می‌کنند. من هم خیلی خوشحال بودم که می‌خواهم به معدن بروم و کوه را ببینم. صبح با گاری به گَوَرت رفتیم، خیلی راه بود. کارگرها خانۀ سنگی داشتند یعنی با لاشه سنگ، اتاق ساخته بودند و بالای کوه کار می‌کردند و دو نفر از آن‌ها پسرعمه‌های من بودند. پدرم بالای کوه رفت تا به معدن برسد و من هم به دنبالش رفتم. پایین معدن یک چشمه بود، پدرم به یکی از کارگرها گفت که ظرف‌ها را از آب چشمه پُر کند. من هم آفتابۀ حلبی را برداشتم به دنبال آن کارگر دویدم. سرازیری عجیبی بودم و کارگر می‌دوید، من هم دویدم ولی نتوانستم خودم را کنترل کنم و به پایین پرتاب شدم و از هوش رفتم. بعد برایم تعریف کردند که من را لایِ نمد پیچیدند و به بیمارستان برده بودند و حتی پزشکان تصور می‌کردند که زنده نمی‌مانم، چون درواقع مُرده بودم. برای همین همان موقع به خانواده‌ام گفتند فردا برای تحویل جسدش بیایید؛ مادرم خیلی برای من دعا کرد... روز بعد پزشکان می‌گفتند «دیشب چه کار کردید؟! پسرتان زنده است!» خلاصه اینکه معجزه شد و زنده ماندم.

این پیشکسوت هنر سنگتراشی در پایان نیز خاطرۀ دیگری از رفتنِ خود به مکتب را تعریف کرد: من ۷ ساله بودم که به مکتب رفتم. خانۀ ما در تهران و در خیابان خیام و کوچه سیدنصرالدین بود. پدرم من را به مدرسه‌ای در میدان اعدام برد تا اسمم را در آن مدرسه بنویسد. دردسرهای زیادی کشیدیم تا اسمم را نوشتند! چون می‌گفتند که شناسنامه‌ام تاریخ صدور ندارد، درحالی که در آن زمان به تازگی تاریخ را روی شناسنامه می‌زدند! درواقع رشوه می‌خواستند و پدرم متوجه نشده بود تا اینکه بالاخره با وساطت مهندس صوراسرافیل نامم را ننوشت؛ اما بعد از چندماه صحنه‌های چوب و فلکِ زیادی را در مدرسه دیدم. آن معلم بی‌انصاف به خدمه‌های مدرسه می‌گفت تا بچه‌ها را با فجیع‌ترین شکل زیر چوب و فلک بگیرند، بودند طفل معصوم‌هایی که زیر آنهمه کتک زدن حتی جان هم دادند، من هم با دیدن آن صحنه‌ها تبِ شدیدی کردم. یادم هست که با شکایتِ خانواده‌ها مأمور از طرف شخصِ شاه آمد و جلوی فلک‌کردن را گرفتند. اما من دیگر به مدرسه نرفتم.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: سنگ تراشی سنگ تراشان هنرمندان هنرمندان اصفهانی استانی فرهنگی و هنری سنگ استانی اجتماعی استانی اقتصادی استانی شهرستانها استانی فرهنگی و هنری دبیرستان هراتی اصفهان و تهران دست و پنجۀ برای افتتاح پدرم گفت پدرم گفت کاخ مرمر استاد حسین سنگتراش ها سنگ ها همین سنگ سنگ مرمر یادم هست برای سنگ آن زمان هم کار

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۴۰۰۸۶۵۳۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند/او برای برگشت از سفر، چندین قرار کاری گذاشته بود و قول داده بود برای دیدن خواهرش به زاهدان برود

روزنامه اعتماد نوشت: «ما مطمئن هستیم و می‌دانیم پدرم خودکشی نکرده است. پدرم قرار بود برای تدوین فیلم «پرونده باز است»، به تهران برگردد و برای آینده برنامه داشت.» این‌ها بخشی از صحبت‌های دختر کیومرث پوراحمد است. او مدعی است پدرشان خودکشی نکرده است....

دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه می‌گوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال می‌شناخت ویلا اجاره می‌کرد و به شمال می‌رفت، چون می‌خواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا می‌رفت؛ یعنی اولین‌بار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرار‌های مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبه‌رو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»

همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت می‌خواهد به تهران برود تا بخشی از موزیک‌ها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرار‌های مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم می‌شد، اشاره کردم و از تلفن‌ها و پیام‌هایی که مربوط به همین قرار‌های کاری می‌شد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند.

خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود. کتاب‌هایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتاب‌های او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصت‌طلبی بود و ما نمی‌دانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران می‌شناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتاب‌ها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمی‌رسد، چون ایران نیست. حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قرارداد‌ها را برای‌مان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتاب‌های دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتاب‌ها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود.

پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت می‌خواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که می‌خواست آن‌ها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیه‌کننده برخی سکانس‌ها را حذف کرد و تغییر داد.»

دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز می‌گوید: «عمه‌ام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم می‌دانست چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچ‌وجه درست نیست.»

دیگر خبرها

  • شعری که در فضای مجازی ۱۰ میلیون بازدیدکننده داشت
  • کارگران رزمندگان حقیقی نظام جمهوری‌ اسلامی هستند
  • ادعای دختر پوراحمد درباره مرگ پدرش: نرفته بود که خودکشی کند | می‌دانست چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید
  • دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرد
  • دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرده است
  • اظهارات جنجالی دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرد! / پرونده باز است
  • دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند/او برای برگشت از سفر، چندین قرار کاری گذاشته بود و قول داده بود برای دیدن خواهرش به زاهدان برود
  • ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند
  • ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودش را نکشت
  • ادعای دختر کیومرث پوراحمد: «پدرم خودش را نکشت ، می‌دانست چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید»